ادبیات کودک و نوجوان این روزها داغدار از دست دادن نویسندهای جوان و محبوب است. رودابه کمالی ، نویسنده کودک و نوجوان، ویراستار، معلم و روزنامهنگار در ۵۰ سالگی از دنیا رفت. یادداشتی که در ادامه خواهید خواند، نوشتهی پوریا عالمی سردبیر اپلیکیشن قصه های کودکانه آیقصه است که در فقدان یک دوست و همکار عزیز آیقصهای نوشته شده است.

اسبی که هیچکس نمیدید
پوریا عالمی: شاید سال ۷۶ – ۷۷ بود که من از مدرسه در میرفتم و میرفتم مجله سروش نوجوان. سردبیر قیصر امینپور بود که بیمار بود و کمتر در اتاقش بود، دبیر تحریریه بیوک ملکی بود که همیشه پشت آن میز انتهای اتاق نشسته بود و انگار هرگز از آن پشت بلند نمیشد، توی راهرو بوی پیپ رحماندوست میپیچید و من در جلسههای احتمالا تحریریهی مجله به سرپرستی مریم روحانی چیزمیز میخواندم. مریم روحانی خانومی در نظر من مقتدر و شنوا بود. هر چند فضای سروش نوجوان برای من بیش از حد اداری و صداوسیمایی بود و محتوای مجله هم برایم بیش از حد اتوکشیده و بسیار راکد بود، اما آن جلسهها در خیابان تختطاووس قدیم مطهری جدید، برای من بچهمدرسهای یک گریزگاه بود؛ سال بعدش در روزنامه نوروز نوشتم و در گلآقا به عنوان کتابدار و نویسنده استخدام شدم.
مریم روحانی ماشین دربستی میگرفت و این برای من که با پول تو جیبی و فروختن نامه و نقاشی در مدرسه و کمککتابداری در کتابخانه عمومی گذران میکردم، خیلی به چشم میآمد. دو بار با تاکسی او تا اکباتان آمدم و در راه با او از داستان و زندگی حرف زدم و هر دوبار مجبور شدم کلی پیاده برگردم، چون دلم نیامده بود حرف خانم روحانی را قطع کنم.
سالها بعد وقتی از روزنامهنگاری کنار کشیدم و آی قصه راه افتاد، مهراوه از رودابه کمالی که به چهره نمیشناختمش دعوت کرد به آی قصه بیاید. آمد و نوشت. اسبی که هیچکس نمیدید… دو سال بعد، وقتی گفت دخترم طرفدارت است یا یک همچو چیزی، و من خندیدم و گفتم مگه شما دختر به این بزرگی دارین؟ به سن خودش اشاره کرد که بسیار تعجب کردم؛ جوانتر و سرحالتر از سن بدنش بود.
بعد گفت مامانم را فکر کنم بشناسی! خانم روحانی سروش نوجوان بیست سال پیش.
گفتم اوه! بیست سال گذشت؟ خانم روحانی مادر شماست؟
بعد گفتم زنگ میزنم بیایم دیدنشون. نزدم و ماهها گذشت و خانم روحانی چشم بر جهان بست.
بعد قرار شد یک روز رودابه کمالی و دخترش از شمال بیایند تهرون، آی قصه، بیایند که قهوه بزنیم. که نشد. قرار شد روناز هماهنگ کند که دیگر دیر شده بود.
رودابه افتاد. خرچنگ سرطان به جانش افتاد و خردهخرده آن طراوت را ازش گرفت. این آخریها در تلفن هم انگار نمیشد سر صحبت را باز کرد.
حالا رودابه چشم بر جهان بسته و هیچ قهوهای قرار نیست دیگر بنشینیم و بزنیم.
شاید سال ۷۶ – ۷۷ بود که مادرش را دیدم و شاید سال ۹۷ – ۹۸ بود که مادرش را هرگز ندیدم.
شاید پارسال باید اصرار میکردم یک قهوهزدن که این همه برنامهریزی ندارد.
هنوز دخترش را ندیدهام. دو سال پیش فکر کنم بچهمدرسهای و دبیرستانی بود، حالا باید خانومی شده باشد برای خودش، دانشجویی چیزی.
از چند ساعت پیش که امین وسط آی قصه، وسط آنهمه آدم و حرفهای شوخی و جدی، گفت یک خبر بد بدهم؟ گفتم بگو. گفت رودابه کمالی رفت، مدام این تصویرها جلوی چشمم است.
بعد از مدتها ساعتی پیاده رفتم در خیابان. انگار برگشته بودم به بیست و سه سال پیش، به خیابان مطهری، به ساختمان سروش، به چای دمی و بیسکویت روی میز، به بیوک ملکی که به من میگفت به نفعته جلسههای خانم روحانی رو شرکت کنی، و من که به او و خانوم روحانی میگفتم مدل جلسههای سروش نوجوان شبیه من نیست، من واسه آدمهاش میام… به صدای پر امید رودابه در پشت تلفن وقتی بیماری را پشت گوش میانداخت… وقتی شبیه اسبی شده بود که هیچکس نمیدید…
چیزی در زمان شکست امروز.
و معلومم نشد چرا رفتم روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشستم و اشک ریختم.
قصه های صوتی کودکانه رودابه کمالی در آی قصه
رودابه کمالی جز آنکه معلم و ویراستار و روزنامهنگار بود، قصه کودک هم مینوشت. تعدادی از قصه های کودکانه او در اولیکیشن قصه شب آیقصه منتشر شدهاند که در ادامه درباره آنها میخوانید.
قصه اسبی که هیچکس نمیدید
مخاطبان آیقصه حتما قصه کودکانه اسبی که هیچکس نمیدید را شنیدهاند. این قصه که یکی از محبوبترین قصه های صوتی کودکانه در آیقصه است، از رودابه کمالی به یادگار مانده است.
اسبی که هیچکس نمیدید، داستان پسربچهای به نام سپهر است که با یک اسب خیالی دوست شده و با او وقت میگذراند. رودابه کمالی در این قصه هم کودکان را سرگرم میکند و هم والدین را دعوت میکند به مفهوم «دوست خیالی» برای کودکان توجه بیشتری داشته باشند.
قصه چهارمین نقاشی
چهارمین نقاشی جدیدترین قصهای بود که رودابه کمالی برای آیقصه نوشته بود. رودابه که خودش معلم بود و میان شاگردانش محبوبیت زیادی داشت، در این قصه به مدرسهی آنلاین پرداخته و در خلال یک داستان زیبای کودکانه به سختیهایی که کودکان و دانشآموزان در دوران پاندمی کرونا تجربه میکنند، اشاره کرده بود.

قصه مرغ سرباز
مرغ سرباز یکی دیگر از قصههای رودابه کمالی است. این قصه درباره دختری به نام باران است که با شروع تعطیلات تابستانی، به همراه عروسک خود و دو جوجه کوچک، یک سرزمین تابستانی را در اتاقشان مستقر میکنند.