فاطمه فرهاد- در ۱۶ شهریور ۱۳۲۳ در روستای سیریچ به دنیا آمد. اسمش هوشنگ بود اما هوشو صدایش میزدند، کسی که ما امروز با نام هوشنگ مرادی کرمانی میشناسیم. مادرش را در کودکی از دست داد و چون پدرش نای پدری کردن نداشت با مادربزرگ و پدربزرگش همخانه شد. در روستایشان جایی برای امید به زندگی نبود آنجا آدمها فقط زنده میماندند. به دنبال عمویش که چند سال از خودش بزرگتر و معلم روستا بود تا مدرسه میدوید و عاشق خواندن بود، اما بعدها با رفتن به مدرسه فهمید که به قول مارک تواین نباید بگذارد مدرسه رفتنش جلوی ادامه تحصیلش را بگیرد.
درسش تعریفی نداشت اما در انشا گل سرسبد بود و همین باعث شد هوشو ناامید نشود. راه بیفتد و گلیمش را از آب بیرون بکشد. هر کاری میکرد از نوکری گرفته تا نوشابه فروشی و در نهایت در رادیوی محلی کرمان در ۱۶ سالگی مشغول به کار شد. برخلاف همه نه در پانزده سالگی بلکه در بیست سالگی دیپلم گرفت و سپس به تهران کوچ کرد. خودش میگوید که پنجسالی تاخیر داشته است.

متن بالا خلاصهای از کتاب “شما که غریبه نیستید” تنها کتاب کاملا بزرگسال هوشنگ مرادی کرمانی است. خود زندگینامهای که تنها ۱۹ سال اول زندگی هوشو را در برمیگیرد و وقتی از او پرسیدند که ادامهاش را خواهد نوشت یا نه؟ گفت که هرگز این کار را نخواهد کرد چون افرادی که از ۱۹ سالگی به بعد در زندگیاش نقش داشتهاند اکنون نیز در زندگیاش حضور دارند. با وجود این خود زندگینامه، باز هم هستند کسانی که زندگینامههای عجیب غریب به هوشو نسبت میدهند و او از این بابت حسابی عصبانی است. اینکه میگویند پدرش وقتی هوشو پنج سالش بوده فوت کرده در صورتی که پدرش ۳۵ سالگی پسرش را هم دیده است.
یا نوشتهاند مرادی کرمانی فیلمنامهای نوشته با نام “کاکی”، در حالی که خود مرادی کرمانی با خنده تصریح میکند که نام فیلمنامهاش “کاکلی” است و اصلا نمیداند کاکی به چه معناست. اما شاید عجیبترین و خندهدارترین آنها این خبر باشد که هوشنگ مرادی کرمانی داستانی نوشته با نام «مهمان مامان» و کیومرث پور احمد با استناد به آن فیلم سینمایی ساخته با نام خواهران غریب!

هوشو پسته دربستهای که درخت شد
هوشنگ مرادی کرمانی اما از تمام این ناملایمات خسته نشد. هوشو با اینکه اهل شعار دادن و ایدئولوژی پردازی نیست اما با داستانهایش سعی کرده است که خنده را به ادبیات کودک و نوجوان و سینمای ایران برگرداند. سرنوشت هوشو مثل داستان “پسته در بسته” خودش است. پستهای که چون دهانش را باز نمیکرد توسط پسرکی زخمی شد و به دل خاک رفت. اما بعدها به درختی بزرگ و پر پسته تبدیل شد. هوشنگ مرادی کرمانی همان درخت پر از پستههای خندان است.
بدون پدر اما بهترین پدر
شایان ذکر است که مستندی با نام «قصهها» نیز قبل از انتشار کتاب «شما که غریبه نیستید» از روی زندگینامه هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شده بود. در این مستند مرادی از گمشده همیشگیاش مادر میگوید و از جایزه گرفتنها و همسر نویسندهاش که در سایه نام بزرگ هوشنگ کمتر دیده شده است. ملوک بهروز همسر هوشنگ مرادی کرمانی نزدیک ۴۰ سال است که او را همراهی میکند. از نظر او هوشنگ پدری مهربان است که فرزندانش را ثروت خود میداند. دختری به نام گلرخ، پسری به نام هومن و پسری به نام بیژن که در شب تولد هفتاد سالگی پدرش لو داد که پدر شعر هم میگوید.
از رادیو تا سینما
نویسندگی را از سال ۱۳۳۹ و در رادیوی محلی کرمان شروع کرد و بعد از آن به تهران مهاجرت کرد و در دانشکده هنرهای دراماتیک چند دوره گذراند. در کنار این دورهها لیسانس مترجمی زبان انگلیسی گرفت که هرگز به کارش نیامد و هیچ وقت دست به ترجمه چیزی نزد.
از سال ۱۳۴۷ شروع به همکاری با مطبوعات کرد و داستان های طنز آمیزش را در روزنامهها و مجلات مختلفی به چاپ رساند. اولین داستانش با نام “کوچه خوشبخت ما” در مجله خوشه به سردبیری شاملو چاپ شد و همین قدمی برای انتشار اولین کتابش با نام “معصومه بود. کتاب معصومه مجموعه داستانی بود با قصههای مختلف و متفاوت. بعد از آن با فاصله کمی مجموعه داستان دیگرش با نام “من غزال ترسیدهای هستم” را به چاپ رساند. داستان دخترکی مثل هوشو که پدر بیماری داشت.

که عشق آسان نمود اول
اما مهمترین مجموعه داستانش که هوشو را به هوشنگ مرادی کرمانی تبدیل کرد بی شک قصههای مجید بود. قصههای مجید در ابتدا به صورت داستانهای کوتاه و جسته گریخته در مجلات مختلف به چاپ میرسید. در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ که مردم بیشتر طرفدار داستانهای عاشقانه و پر سوز و گداز بودند، مجید هم عاشق دخترکی شد و برایش انشا نوشت.
“یك قصهای بود به نام «كار عشق». پسربچهای بود كه عاشق دختربچهای شده بود و برایش انشا مینوشت. یك روز انشا را میبرد و میبیند برای دختر، خواستگار آمده. این پسر هم كه نمیتواند رقیب را ببیند، انشا را به مادر دختر نمیدهد كه با خود دختر صحبت بكند. یك سری ماجراها و موقعیتهای طنز هست این وسط.
مثلا پسره را برای بردن طبقهای مراسم خواستگاری به كار میكشند و اینها. تا بالاخره روز بعد، انشا را میگذارد و برمیگردد. یك صحنهای هست اینجا كه من هنوز هم دوستش دارم. لباس دختر روی بند رخت بوده. لباس را پسر میگیرد، آستینهای لباس را روی صورتش میگذارد و خداحافظی میكند.
این داستان طنز كه یك نفر عاشق است و حالا رقیب عشقی پیدا كرده و خودش باید در مجلس خواستگاری رقیبش كار هم بكند، اولین داستان مجید بود. سال ۴۹ این داستان در مجله «سپید و سیاه» چاپ شد”.
سال ۱۳۵۳ بود که به هوشنگ مرادی کرمانی پیشنهاد شد داستانی با حال و هوای نوروزی برای رادیو بنویسد. هوشنگ هم گفت تصمیم دارد داستانی بنویسد در مورد پسربچهای یتیم و تنها که با مادربزرگش زندگی میکند و مادربزرگ از پس خواستههایش بر نمیآید. اهالی رادیو خیلی مایل به این داستان نبودند و گفتند که عید نوروز زمان یتیم و یتیم بازی و اشک و آه نیست. اما هوشو جسارت و مقاومت به خرج داد و در نهایت به قدری از داستان پسرک یتیمش استقبال شد که از داستانی کوتاه و عیدانه به برنامهای ۱۳۰ قسمتی با طرفداران دو آتشه بدل شد. طرفدارانی که هنوز هم قصههای مجید را با صدای گویندههای محبوبشان و به صورت رادیویی ترجیح میدهد.

چرا مجید را دوست داریم؟
از روی کتاب قصههای مجید تا به حال یک مجموعه تلویزیونی و یک مجموعه رادیویی ساخته شده است. این کتاب بیش از ۱۸ بار تجدید چاپ شده است و مبحث دو مسابقه کتابخوانی در خارج (هلند) و داخل ایران (دبیرستان مفید) نیز بوده. ولی واقعا دلیل این معروفیت و محبوبیت چیست؟ چرا انقدر قصههای مجید به دل مینشیند؟ خود مرادی کرمانی در این باره میگوید:
“این كه واقعا چرا مجید اینهمه محبوب شده را خود من هم خیلی درست نمیدانم. به قول حافظ كه میگوید: «صد نكته غیر حسن بباید كه تا كسی / مقبول طبع مردم صاحبنظر شود»، مجید هم یك حسنهایی دارد. اما چیزهایی كه خودم فكر كردهام و به نظرم میرسد، اینهاست كه اولا مجید شیرینی و جذابیتی دارد كه خیلیها را راضی میكند.
خیلیها میتوانند با مجید همذاتپنداری بكنند و خودشان را توی آن موقعیت و آن ماجرا فرض بكنند. الان قرار شده كه یكی دو تا از قصههای مجید توی كتابهای درسی بیاید. ولی یك وقتی آموزش و پرورش با چاپ اینكتابها موافق نبود و دلیلش هم همین بود كه بچهها با مجید همذاتپنداری میكنند و ممكن است از او تقلید بكنند و شیطنت بكنند. میگفتند بارِ شیطنت مجید، بیشتر از بارِ اخلاقی آن است. و به هر حال آنجا هم دلیل، همین همذاتپنداری با مجید بود.
یك جهت دیگر موفقیت مجید، این است كه مجید توی همین قصههای ساده یك گمشدهای را در وجود بچهها بازسازی میكند و آن هویت ایرانی و موقعیت ایرانی است كه خیلی توی این قصهها وجود دارد و خیلیها میگویند ما خودمان در شهر مدرنی داریم زندگی میكنیم، ولی خیلی راحت میتوانیم با مجید و آن دنیای سادهاش ارتباط برقرار كنیم و این ارتباط را هم دوست داریم”.
رابطه تنگاتنگ هوشو و مجید
اما با وجود اینکه خیلیها میتوانند با مجید همذات پنداری کنند اما مجید یک نفر بیشتر نیست و آن خود هوشو است. هوشنگ مرادی کرمانی قصههای مجید را نوشت تا از دل تلخیهای زیاد، صحنههای جذاب و لحظات سرگرم کننده و شاد بیرون بکشد و زندگی واقعی را نه به شکلی سیاه بلکه به شکلی حقیقی به تصویر بکشد.
“این شخصیت به نوعی شخصیت خودم است و بخشهای مشترکی بین من و مجید وجود دارد. مجید تنهاست و با مادربزرگش زندگی میکند، فقیر است، تمرکز ندارد و برای همین با خواندن ریاضی مشکل دارد. عاشق شعر و شاعری و کتاب و سینماست. طنز کلامی دارد و همهچیز را از زاویهی طنز نگاه میکند و مشکلات را به شوخی میگیرد و این هوشمندی را دارد که تلخیای که بر او گذشته را به شادی بدل کند. بنمایه مجید نیاز است در مقابل بیبی که پیرزنی فقیر و سختگیر و پخته و سختیکشیده است و حاضر نیست به خواستههای مجید تن دهد. اما این دو در عین تضاد همیشه با هم یکی هستند.
مجید و قصههایش یک جور معرفی من به جامعه بود و در واقع شناسنامه کاری من است. قصههای مجید اثر متفاوتیست چون سرشار از ادبیات عامیانه و سنتهای ایرانیست که حالا فراموش شده و من آن را در قالب ادبیات آورده و کاربردیاش کردهام”.

مجید اصفهانی بود یا کرمانی؟
مجید قصههای مجید مثل هوشو کرمانی است، چیزی که در اجرای صوتی آن وجود دارد اما در اجرای تلویزیونی آن به دلایلی تغییر یافته است. کیومرث پور احمد مجید را اصفهانی کرد نه به دلیل اینکه خودش اصفهانی بود، کما اینکه کیومرث پوراحمد تمام سعیاش را بر این گذاشته بود که مجید کرمانی بماند اما نبود امکانات کافی در کرمان آن زمان و فاصله زیاد کرمان تا تهران و عدم وجود بازیگران مناسب برای مجموعه، همه دست به دست هم دادند و مجید تبدیل به پسری شد لاغر با لهجه اصفهانی شیرین که با مادربزرگ مهربانش بی بی زندگی میکرد. شاید این شانس مجید بود که اصفهانی شد و همین اصفهانیشدن برای او معروفیتی دو چندان پدید آورد اما کرمانیهای عزیز خیلی به مذاقشان خوش نیامد و هنوز که هنوز است هوشو را بازخواست میکنند که از او گله دارند و چرا مجید اصفهانی شد. حتی در یکی از نشریات محلیشان تیتر زدند که : ” هوشنگ مرادی کرمانی فرهنگ کرمان را به اصفهانیهای زرنگ فروخت”. اما همهی این گلهها فقط باعث میشود ته دل هوشنگ مرادی کرمانی قند آب شود که چقدر کرمانیها آثارش را دوست دارند و چقدر پیش همشهریهای عزیزش محبوب است.
جوایزی که هوشنگ مرادیکرمانی درو کرد
کتاب قصههای مجید برای مرادی کرمانی جایزه مخصوص کتاب برگزیده سال ۱۳۶۴ را به ارمغان آورد. البته مرادی کرمانی اولین جایزه نویسندهگیاش را در سال ۱۳۵۹ به خاطر داستان “بچههای قالیبافخانه” گرفت و همین کتاب جایزه جهانی اندرسن در سال ۱۹۸۵ را نیز نصیب او کرد. در سال ۱۹۹۲ نیز هوشنگ مرادی کرمانی از سوی داوران جایزه هانس اندرسن برلین به دلیل تاثیر عمیقش بر ادبیات کودکان جهان به عنوان نویسنده برگزیده سال انتخاب و برنده جایزه جهانی برلین شد. همچنین برنده جایزه “خوزه مارتینی” در کشور کاستاریکا نیز شد.

تو خواه از سخنم پندگیر خواه ملال!
بچههای قالیبافخانه داستانی با سرگذشت کودکانی است که به دلیل اوضاع نابه سامان خانوادگیشان مجبور به کار هستند. هوشو برای نوشتن این داستان ماهها به کرمان رفت و در کنار بافندهها نشست تا احساساتشان را به خوبی درک کند. مرادی کرمانی به دنبال ایدوئولوژیپردازی و شعار نیست و قصه مینویسد. مرادی میگوید زمانی کسی به او اعتراض کرده که تو باید این داستان را طوری مینوشتی که همه در قالیبافخانه قیام کنند اما مرادی جواب داده که به دنبال چنین چیزی نبوده و نیست. “من فقط قصهام را تعریف میكنم. حالا هر كه خواست، برداشت خودش را از آن بكند. آن را هم طوری تعریف میكنم كه گریه نیندازد. من هیچ چیزی ننوشتهام كه تویش یك لبخند نباشد”.
مترجمی که هرگز ترجمه نکرد
هر چند هوشو هیچ وقت چیزی ترجمه نکرد اما آثارش به زبانهای مختلفی چون آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، هلندی، عربی، ارمنی و هندی ترجمه شده است. اولین اثر ترجمه شدهاش نیز داستانی بود با نام “سماور” از مجموعه قصههای مجید که برای یونیسف ارسال شد.
چه کسانی هوشو را هوشنگ مرادیکرمانی کردند
مرادی کرمانی از افراد زیادی در ادبیات ایران و جهان تاثیر پذیرفت، کسانی که شاید آثارشان با نثر طناز و سرگرم کننده و شیرین هوشو فرسنگها فاصله داشته باشد، کسانی چون صادق هدایت، صادق چوبک و ارنست همینگوی. اما هوشنگ مرادی کرمانی از هرکدام چیزی آموخته و آن را درونی کرده است. از هدایت احساس را، از چوبک عامیانه نویسی را، از ابراهیم گلستان شاعرانه نویسی را و از همینگوی ایجاز را آموخته است. طنز نوشتههایش نیز وامدار چخوف و دهخداست.
هوشنگ مرادیکرمانی و سینما
خودش میگوید با بیش از ۱۷ کارگردان کار کرده است و راه و روش سینمادارها را بلد است. از خیلی قبل حدود ۱۴ سالگی برای سینما آگهی نوشته و امروزه نیز داستانهایش الهامبخش فیلمهای بسیاری هستند که “مهمان مامان” داریوش مهرجویی با آنهمه بازیگر معروف ریز و درشت شاید محبوبترینشان باشد. اما هوشنگ مرادی همه اقتباسهای سینماییاش را دوست دارد و وقتی از او میپرسند کدام را ترجیح میدهد سفت و سخت میایستد و هیچ کدام را به دیگری ارجحیت نمیدهد.

با کارگردانها دچار مشکل نمیشود و اینکه در کارهایش برای اقتباس دست ببرند خیلی اذیتش نمیکند و آن هم یک دلیل بیشتر ندارد، هوشنگ مرادی کرمانی در کتابهایش و پشت ویترین کتابفروشیها حرفهایش را میزند.
“من خوانندگانی دارم كه با اسم من كتاب را میخرند و اینها را خیلی هم دوست دارم و دلم نمیخواهد كار بدی تحویلشان بدهم. آنها هم من را دوست دارند و مثل شما متعصب هم هستند. پس من دیگر نباید نگران فیلمها باشم.”
وقتی الاغ نمیخندد
البته هوشنگ به محدودیتهای سینمایی هم آشناست و حساسیت بیجا از خود نشان نمیدهد.
“من توی داستان، آزاد هستم هرچقدر میخواهم بنویسم. ولی در سینما ۹۰ دقیقه یا ۱۰۰ دقیقه بیشتر وقت نداریم. یا چیزهایی است كه امكان اجرایی ندارد.
در كتاب چیزهایی است كه در فیلم درنمیآید. مثلا صحنهای است در «خمره» كه من نوشتهام خمره را كه با طناب روی الاغ میبندند، منگولة كلاه به شكم الاغ گیر میكند، الاغ قلقلكش میآید و میخندد و خمره میافتد و میشكند. فروزش میگفت ما هر چیزی آوردیم كه الاغ را قلقلك بدهیم، الاغ نمیخندید!”.
اما هوشنگ مرادی کرمانی گویی فیلمنامه مینویسد و تعدد تصویر در داستانهایش بیانگر چنین چیزی است. خودش میگوید هنگام نوشتن داستان به جنبههای سینماییاش نیز فکر میکند و گویی داستان را میبیند.

اقتباسهای سینمایی و سیمایی از آثار مرادی کرمانی
۱. قصههای مجید کیومرث پور احمد
۲. مهمان مامان داریوش مهرجویی
۳. خمره ابراهیم فروزش
۴. گوشواره وحید موسائیان
۵. مربای شیرین مرضیه برومند
۶. تک درختها سعید ابراهیمی فر
هوشنگ مرادی کرمانی، در سن ۶۴ سالگی تصمیم گرفت خودش را بازنشسته کند و دیگر چیزی منتشر نکند. کاری هوشمندانه از هوشو، که می خواست قبل از اینکه آثارش بوی تکرار و کهنگی بگیرد در اوج محبوبیت و معروفیت کناره گیری کند.