قصه کودکانه صوتی | آی قصه | آی قصه این قصه از هزارقصه* ماجرای دوستی دختری به نام سونیا با یک سوسمار است. سونیا و سوسمار در راه مدرسه با هم آشنا میشوند. آنها هر روز با هم بازی میکنند و صحبت میکنند و لذت میبرند. اما وقتی سونیا، سوسمار را به بقیهی دوستان هممدرسهایاش معرفی میکند، آنها میترسند و فرار میکنند و سوسمار از این ماجرا ناراحت میشود.
این قصه را میتوانید از اینجا دانلود کنید و یا در پادگیرها مثل اپلپادکست، گوگلپادکست، کستباکس و… بشنوید.
✍️ نوشتهی نسیم مرعشی
? قصهگو: آزاده مویدیفرد
?? تصویرگر: مهدیه قاسمی
قصهی کودکانه | #هزارقصه | قصه کودکانه صوتی
سوسمار و سونیا
آیقصه یک استارتآپ در حوزهی قصهگویی و تولید قصه کودکانه صوتی برای کودکان امروز ۲ تا ۱۲ سال است. آی قصه جایی است برای و گفتن و شنیدن قصههایی به زبان فارسی برای فارسیزبانان سراسر جهان. خصیتها و قصههای جدیدی در آی قصه خلق میشوند و تمرکز این تیم، تولید قصهی کودکانه است. قصههای تولید شده در آی قصه، تصویرگری میشود و صداپیشگان روی آن صحبت میکنند.
آی قصه در حال حاضر قصههای خود را در سایت، شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و همچنین پادگیرهای متنوع منتشر میکند. مخاطبان آی قصه می توانند به صورت رایگان قصهها را بشنوند. آی قصه در فاز بعدی خود، نخستین نسخهی اپلیکیشن خود را منتشر خواهد کرد.
کجا بشنویم؟

? ساندکلود | تلگرام | اینستاگرام | یوتیوب ?
? کستباکس | گوگلپادکست | اپلپادکست ?
قصه کودکانه صوتی | متن قصه:
خانهی سونیا کنار یک جنگل بزرگ بود و مدرسهاش در طرف دیگر جنگل. سونیا هر روز که میخواست از مدرسه به خانه برگردد با همکلاسیهایش از جنگل میگذشت. سونیا و دوستانش تمام جنگل را میشناختند. همه با هم از لای درختهای بلند رد میشدند، روی پل چوبی با هم مسابقه دو میگذاشتند و قایم باشک بازی میکردند.
یک روز ظهر قرار بود دوستان سونیا توی مدرسه بمانند. سونیا هم که از همه آنها کوچکتر بود و کلاس نداشت، مجبور شد تنها به خانه برگردد. کمی که گذشت رسید به رودخانه. پایش را که گذاشت روی پل صدایی شنید.
صدا گفت: «خانم کوچولو، خانم کوچولو…»
سونیا دور و بر را نگاه کرد اما هیچی ندید.
گفت: «تو کی هستی؟»
صدا گفت: «پایین پل را نگاه کن، من کنار رودخانه دراز کشیدم!»
سونیا نگاه کرد. دید یک سوسمار گنده کنار رودخانه خوابیده و دارد به او نگاه میکند. سونیا خیلی ترسیده بود. نرده پل را محکم گرفت و گفت: «آقا سوسماره، تورو خدا منو نخور!»
سوسمار گفت: «من که کسی رو نمیخورم. غذای من علف و سبزیهای رودخونه است. من اینجا تنهام. دنبال دوست میگردم. میشه با من دوست بشی؟»
آن روز آنها کلی با هم بازی کردند!
سوسمار از زیر شاخ و برگ درختها رد میشد و سونیا از روی آنها میپرید. سوسمار توی رودخانه شنا میکرد و سونیا از روی پل میدوید. آن روز به آنها خیلی خوش گذشت.
حالا سونیا با یک سوسمار دوست شده بود!
روز بعد وقت برگشتن به خانه سونیا به دوستانش گفت: «من توی جنگل یک دوست جدید پیدا کردهام. بیایید تا او را به شما نشان بدهم.» کنار پل، سونیا سوسمار را به بچهها نشان داد. سوسمار به بچهها سلام کرد. اما دوستهای سونیا تا سوسمار را دیدند جیغ کشیدند و فرار کردند!
تا اینکه یک روز وقتی سونیا و سوسمار داشتند با هم بازی میکردند از آن طرف جنگل صدای جیغ بلندی شنیدند. یکی از دوستهای سونیا روی زمین افتاده بود و یک مار بزرگ داشت به او نزدیک میشد. بقیه بچهها هم ترسیده بودند و پشت یک درخت گنده قایم شده بودند. دوست سونیا جیغ میزد و کمک میخواست.
سوسمار به سونیا گفت عقب بایستد. بعد رفت به سمت مار. مار تا سوسمار را دید یک «فِـــش» بلند کرد و فرار کرد.
دوست سونیا از روی زمین بلند شد و آمد به سمت سوسمار. بقیه بچهها هم دور آنها جمع شدند. دوست سونیا گفت: «سوسمار مهربان، متشکرم از اینکه من را نجات دادی.»
از آن روز به بعد سونیا و دوستانش با هم از مدرسه به خانه برمیگشتند و سر راه با سوسمار بازی میکردند. حالا همه بچهها یک دوست خوب داشتند که همیشه در جنگل از آنها مواظبت میکرد.
* هزارقصه چیست؟
«هزارقصه» یکی از سری تولیدات صوتی آی قصه است که در هر فایل صوتی آن یک قصهی مستقل کوتاه برای کودک روایت میشود. این قصهها سریالی نیستند و تنها در همان یک قسمت جریان دارند. قصههای هزارقصه، تماما توسط تحریریهی آیقصه تولید میشوند و تمامی حقوق مربوط به این قصهها اعم از چاپی و نشر آنلاین آن برای آیقصه محفوظ است. دیگر قصههای هزارقصه را اینجا بیابید.