داستان صوتی من یک دایناسور دارم یک قصه کودکانه جدید برای بچه های فارسیزبان است. این قصه درباره دایناسوری است که دندانش افتاده و نگران است که دیگر نتواند غذا بخورد. این قصه کودک را یکی از مخاطبان اپلیکیشن قصه های کودکان آی قصه، سوگل عصاری، نوشته است. داستان صوتی من یک دایناسور دارم با صدای سارا حنیف و تصویرسازی مجتبی حیدرپناه در اپلیکیشن قصه های صوتی کودکانه آیقصه منتشر شده است.
قصه کودکانه جدید برای بچه های فارسیزبان
داستان صوتی من یک دایناسور دارم در اپلیکیشن قصه های کودکان آی قصه منتشر شده است. در ادامه متن این قصه کودکانه جدید برای بچه ها را میخوانید.
من یه دایناسور دارم که با همهی دایناسورها فرق داره. آخه اون روی کاغذ زندگی میکنه. یعنی یه روز که نقاشی میکشیدم، با خودم گفتم کاش یه دایناسور داشتم. برای همین روی کاغذ یه دایناسور بامزه کشیدم و اسمش رو گذاشتم دایناچی. اون حالا یکی از بهترین دوستهای منه. ما هر روز با هم حرف میزنیم و من برای دایناچی روی کاغذ خوراکیهای خوشمزه نقاشی میکشم؛ دایناسور من عاشق خوراکیهاست.
اما یه روز یه اتفاقی افتاد. همه چیز با افتادنِ دندونهای جلوییِ دایناچی شروع شد. اول یکی از دندونهای جلویی دایناسورم افتاد. چند روز بعد هم یه دندون دیگهش افتاد. دایناچی ترسیده بود. اون با نگرانی به من گفت: «سوگل! همهی دندونهای من دارن میافتن.»
من بهش توضیح دادم: «دایناچی، دایناسور عزیزم! درسته که دندونها میافتن. اما زودِ زود دندونهای تازهای به جای اونا در میآن.»
دایناچی با چشمهای زیباش به من نگاه کرد و با تردید پرسید: «یعنی تو میگی دندونهای من دوباره در میآن؟»
من هم محکم و مطمئن گفتم: «بله، معلومه که اونا درمیآن.»
اما دایناچی هنوز کمی نگران بود و توی فکر رفته بود. برای همین هم قدم زد و به دورترین نقطهی کاغذ رفت. دایناچی پیش خودش فکر میکرد که نه فقط دندونهای جلوئیش دیگه در نمیآن، بلکه بقیهی اونا هم میافتن. و اینجوری بقیهی عمرش بیدندون میمونه.
از اون روز به بعد دایناچی هر شب خواب یه دایناسورِ بیدندون رو میدید. اون دایناسور بیدندون نمیتونست غذا بخوره و همیشه گرسنه بود. یه روز صبح دایناچی از من پرسید: «اگه دندونهای من دوباره در نیان، چی؟ اونوقت چیکار کنم سوگل؟»

ادامهی این قصه کودکانه جدید برای بچه ها
من سریع جواب دادم: «خب، پوره و فرنی میخوری!»
دایناچی به پوره و فرنی فکر کرد و دهنش آب افتاد. بعد با خودش فکر کرد که دیگه برای خوردن چیا دندون لازم نداره؟
چند لحظه بعد با خوشحالی داد زد: «و بستنی! بستنی رو هم بدون دندون میتونم بخورم.»
من خندیدم و گفتم: «آره! یه بستنی قیفی با روکش شکلاتی، به اندازهی خودت!»
دایناچی ذوق کرد و پرسید: «به اندازهی خود خودم؟»
من جواب دادم: «آره، به اندازهی خود خود خودت!»
دایناچی با صدای بلند خندید. بعد گفت: «حتی میتونم ژلهی توتفرنگی هم بخورم!»
من خندیدم و گفتم: «و ماست میوهای!» و همونموقع براش روی کاغذ بستنی و ژله نقاشی کشیدم. دایناچی حسابی خوشحال شد و مشغول خوردن شد.
اون روز برای دایناچی روز خیلی خوبی بود. دایناسور من خوشحال و شاد رفت توی تختش که بخوابه.
موقع خواب ازش پرسیدم: «دیگه که نمیترسی، ها؟»
دایناچی جواب داد: «نه، یه ذره هم نمیترسم!»
این رو گفت و خوابش برد.
روز بعد، روز قشنگی برای دایناسور کوچولوی من بود. دایناچی اومد جلو. خیلی جلو؛ اونقدری که فکر کردم الان از کاغذ میآد بیرون! بعد دایناچی با غرور، دندون کوچیکی رو که از لثهاش بیرون زده بود، بهم نشون داد و فریاد کشید: «ببین سوگل! حالا همهی خوراکیهای خوشمزه رو میتونم بخورم!»
ویدئوی قصه کودکانه جدید من یک دایناسور دارم
داستان صوتی من یک دایناسور دارم را از کجا بشنویم؟
این قصه کودکانه جدید برای بچه های فارسیزبان در اپلیکیشن قصه های کودکان آی قصه تولید و منتشر شده است. با کلیک روی عکسهای زیر به اپلیکیشن یا وباپلیکیشین آیقصه بروید و قصه های صوتی کودکانه را بشنوید.
قصه کودکانه جدید من یک دایناسور دارم برای بچه ها از مجموعهی «کمد سحرآمیز» از تولیدات اپلیکیشن داستان صوتی و قصه کودک آی قصه است که با مشارکت مخاطبان شکل میگیرد.
مجموعهی کمد سحرآمیز شامل چندین قصه کودک کوتاه و بلند تکاپیزودی است که در کارگاههای نویسندگی، گویندگی یا تصویرسازی آی قصه تولید شدهاند. تمامی حقوق مربوط به این قصه های کودکان اعم از چاپی و نشر آنلاین آن برای شرکت دنیای کودکان آی قصه محفوظ است.
