این اثر در بخش «قصه» و «نقاشی» مسابقهی «من و ویروس» پذیرفته شده است.
اگر این اثر را دوست دارید، میتوانید در پایین همین پست، آن را لایک کنید و یا نظرتان را بنویسید.
| برای شرکت در مسابقه اینجا را بخوانید |
| دیگر آثار شرکتکننده در مسابقه را اینجا ببینید |
یکی بود یکی نبود. شهری بود که بچه های زیادی توش زندگی می کردند، بچه های شاد و سلامت. در آسمان آبی شهر، خورشید می درخشید و رنگین کمان لبخند می زد. پروانه های رنگارنگ با هم بازی می کردند و به این طرف و آن طرف می رفتند. مردم اما توی آن شهر، آشغال های زیادی تولید می کردند و گاهی اوقات آشغال هایشان را روی زمین و توی جوی آب می انداختند. یک روز که بچه ها باهم مشغول بازی بودند ناگهان صدای رعد و برق آمد، ابرهای خاکستری توی آسمان پیدا شدند و ویروس سبزِ گنده به آن شهر وارد شد. ویروس سبزِ گنده عاشق بازی و بپر بپر بود، دوست داشت برود و با بچه ها حسابی بازی کند. اما از آن طرف شهر،جایی که آسمانش ابرهای خاکستری داشت و مردمی که مریض شده بودند، دستکش ها و ماسک هایشان را روی زمین می انداختند دوستهای ویروس سبزِ گنده صداش زدند.
ویروس سبز گُنده خوشحال پرید و رفت زیر باران خاکستری. اما آنجا اصلا قشنگ نبود همه مریض و ناراحت بودند و دستکش ها و ماسک های توی جوی آب داشتند می رفتند به آن سمت شهر. ویروس سبز گنده سوار یکی از دستکش ها شد و رفت آن طرف شهر. بچه های آن طرف شهر همه به خانه هایشان رفته بودند، صدای بازی و شادی شان نمی آمد، ویروس سبز گنده تنهای تنها ماند و تصمیم گرفت همان جا روی دستکش تا همیشه بخوابد.